«انارهاي نارس» نخستين فيلمنامهيي بود كه در همان روزهاي منتهي به بهار امسال به دستم رسيد. خرافاتي نيستم ولي حتي قبل از اينكه شروع كنم به خواندن سناريو احساس ميكردم تلاقي دريافت اين متن با آغاز سال نو چيزي بيشتر از يك تصادف صرف است و قطعا اين يكي با پيشنهادهاي قبلي تفاوت ميكند. متن را كه تمام كردم فهميدم كه حسم اشتباه نكرده. يك سناريوي متفاوت با شخصيت زني كه انگار از لابهلاي كلمات سناريو بيآنكه من بخواهم در خانهام ظاهر شده بود و داشت مستقل از من براي خودش زندگي ميكرد. انسي را ميديدم كه يك گوشه نشسته و سيب زميني پوست ميكند تا روي چشمهاي ذبيح بگذارد، يا يك گوشه ديگر نشسته و به يك تخم لكلك خيره شده است. حتي با گوشهاي انسي صداي قطار را ميشنيدم، يا صداي خودش را كه داشت يكريز براي ذبيح حرف ميزد: «طوبا سادات ميگفت وقتي بچه بوده خيلي دوست داشته سوار قطار بشه… ميگفت يه رودخونه از كنار خونشون رد ميشده كه صداش مثل صداي قطار بوده… فكر كن ذبيح، طوبا سادات چشماشو ميبسته و خيال ميكرده يه قطاري از كنار خونشون ميگذره… » خلاصه به كلي شدم انسي «انارهاي نارس». اما شوق من از شخصيت انسي و كليت كار تنها به متن محدود نشد و در روند توليد، بيشتر هم شد. «انارهاي نارس» نخستين و آخرين فيلمي بود كه در سال 92 پيشنهاد بازي در آن را بدون ذرهيي ترديد پذيرفتم و اين تنها فيلمي است كه امسال بازي كردم و حالا ميدانم كه تجربه اين فيلم و كار كردن با كارگردان جوان و خوش ذوقي مثل مجيد مصطفويي حساسيت مرا نسبت به بازي در فيلمهايي كه پيشنهاد شده و خواهد شد بالا برده است.
«انارهاي نارس» نخستين فيلمنامهيي بود كه در همان روزهاي منتهي به بهار امسال به دستم رسيد. خرافاتي نيستم ولي حتي قبل از اينكه شروع كنم به خواندن سناريو احساس ميكردم تلاقي دريافت اين متن با آغاز سال نو چيزي بيشتر از يك تصادف صرف است و قطعا اين يكي با پيشنهادهاي قبلي تفاوت ميكند. متن را كه تمام كردم فهميدم كه حسم اشتباه نكرده. يك سناريوي متفاوت با شخصيت زني كه انگار از لابهلاي كلمات سناريو بيآنكه من بخواهم در خانهام ظاهر شده بود و داشت مستقل از من براي خودش زندگي ميكرد. انسي را ميديدم كه يك گوشه نشسته و سيب زميني پوست ميكند تا روي چشمهاي ذبيح بگذارد، يا يك گوشه ديگر نشسته و به يك تخم لكلك خيره شده است. حتي با گوشهاي انسي صداي قطار را ميشنيدم، يا صداي خودش را كه داشت يكريز براي ذبيح حرف ميزد: «طوبا سادات ميگفت وقتي بچه بوده خيلي دوست داشته سوار قطار بشه… ميگفت يه رودخونه از كنار خونشون رد ميشده كه صداش مثل صداي قطار بوده… فكر كن ذبيح، طوبا سادات چشماشو ميبسته و خيال ميكرده يه قطاري از كنار خونشون ميگذره… » خلاصه به كلي شدم انسي «انارهاي نارس». اما شوق من از شخصيت انسي و كليت كار تنها به متن محدود نشد و در روند توليد، بيشتر هم شد. «انارهاي نارس» نخستين و آخرين فيلمي بود كه در سال 92 پيشنهاد بازي در آن را بدون ذرهيي ترديد پذيرفتم و اين تنها فيلمي است كه امسال بازي كردم و حالا ميدانم كه تجربه اين فيلم و كار كردن با كارگردان جوان و خوش ذوقي مثل مجيد مصطفويي حساسيت مرا نسبت به بازي در فيلمهايي كه پيشنهاد شده و خواهد شد بالا برده است.